_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پنجشنبه، ۹ آبان ۱۳۸۱
(October 31, 2002)
☼
º
17:56
× گزار
باز آمدم از چشمهی ِ خواب، کوزهی ِ تر در دستام.
مرغانی میخواندند. نيلوفر وا میشد. کوزهی ِ تر بشکستم،
در بستم
و در ايوان ِ تماشای ِ تو بنشستم.
●
سهراب ِ سپهري
شرق ِ اندوه
هشت کتاب، ۲۴۱
چهارشنبه، ۸ آبان ۱۳۸۱
(October 30, 2002)
☼
º
20:50
× يک سخنراني:
مديا کاشيگر
اينترنت: گذشته، حال، آينده
مرگ ِ متن
•
دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۱
ساعت ِ ۱۷:۳۰
•
نشر ِ تاريخ: تهران، خيابان ِ فلسطين، پلاک ِ ۱۱۰
سهشنبه، ۷ آبان ۱۳۸۱
(October 29, 2002)
☼
º
01:36
× من «شوکولات» خيلی دوس دارم! پريروز يه جعبه خريدم باز! Forrest Gump رو هم هماين جور. اينها رو هم هماين جور. تعطيلاتشون رو هم. حالای ِ دوبارهشون رو هم...
آخ! شايد من هم بهزودي برم يه تعطيــــــــــــــــــــلات...
آدينه، ۳ آبان ۱۳۸۱
(October 25, 2002)
☼
º
00:02
× اينجا ببينيد يه اجرای ِ سه ساعته رو از:
Chris de Burgh L i v e I n C o n c e r t Frankfurt 18 October 2002
پنجشنبه، ۲ آبان ۱۳۸۱
(October 24, 2002)
☼
º
15:37
× يکی از آهنگهايی که من رو به اوج ِ شادي و آرامش میبره Tribute کار ِ Yanni⁀ئه... يه عالمه دربارهش نوشتم، اما نشد... نمیشه... خفه! فقط گوش بسپار، فقط تماشا کن... که هيچ واژهئی برای ِ گفتن ِ اين شاهْکار نيست...
●
A Tribute to two of the world's most prized treasures.
A Tribute to the undying spirit of possibility.
A triumph of the human spirit.
♫♪♫
Tribute, from Tribute, 1997 by Yanni
Recorded live at the Taj Mahal in India and the Forbidden City in China
Violin Soloist: Armen Annassian
Conductor of Orchestra: Armen Annassian
سهشنبه، ۳۰ مهر ۱۳۸۱
(October 22, 2002)
☼
º
03:10
×
«وقتی مينا از خواب بيدار شد»، بخش ِ ۱۳، ۱۴ و ۱۵:
... اگر میشد زمان به عقب برگردد، در همآن لحظهی ِ اول صدا را ول میکرد و به خانهاش برمیگشت!...
آدينه، ۱۹ مهر ۱۳۸۱
(October 11, 2002)
☼
º
00:56
× دلدل به رخش میبازد و جُند به سپاه و ثار به خون و نظم به چامه و ايقاع به سرود و عمامه به دستار و خيبر به روئيندژ. خب ديگر چه میماند؟ حرم به مشکوی و قصاص به پاداش و محشر به رستخيز و اجل به مرگ! سوگ اگر هست بر سياوش است يا سهراب يا ايرج و شادي اگر هست بر جشنهای ِ ايراني است! عالمان ِ عهد را دانشوران میخواند و علم را دانش، و از پارسي هر لغت که نو میکند سنگی است که بر مدارس پرتاب میکند و بر آنچه فضيلت و تقوا است![۸۰]
●
بیچاره فردوسي که با اين همه، نام و نشوناش عربي و معرب موند که موند. حتا «توس»اش رو هم «طوسي» مینويسن: «حکيم ابوالقاسم ِ فردوسي ِ طوسي»!!
●
وایْ از اين نيکان ِ ناهمراه. چهرا بددهنان زبان ِ دراز دارند و نيکان خاموش اند؟ نيکان از نيکي نه دست به سنگ میبرند و نه ناسزا را با دُشنام ِ همسنگ پاسخ میگويند. آه، نيکي چه بد است.[۸۵]
بزنيد مرا ــ سنگپاره و تپانچه و تازيانههای ِ شما بر من هيچ نيست. من شما را نستودهام و پدران ِ شما را از گمنامي به در نيآوردم. من نژاد ِ شما را که بر خاک افتادهبود دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم. شما را گنگ میخواندند و من شما را از هوش و هنر سر بر نيفراختم، و پارسي ِ پدرانتان را که خوارترين میانگاشتند زبان ِ انديشه نساختم. ترکههای ِ شما مرا نوازش است و دوالها پر ِ سيمرغ. من چهرهی ِ شما را که ميان ِ توري و تازي گم بود آشکار نکردم و سرزمين ِ از دست رفتهی ِ شما را به جادوی ِ واژهها بازپس نگرفتم و در پای ِ شما نيفکندم. بزنيد ــ که تيغ ِ دُشمنام گواراتر پيش ِ دشنام ِ مردمی که برایشان پشتام خميد و مویام به سپيدي زد و دندانام ريخت و چشمام نديد و گوشام نشنيد.[۸۶]
تو که هستی پيرمرد؛ لاف ِ چه میزدی؟ از آن همه مهر که رساندی به رودابه و تهمينه و گردآفريد ِ گوْ، کدام گوشهی ِ نگاهی اکنون دل ِ يخبستهی ِ تو را گرم میکند؟ نگاه کن؛ هوشنگ مردهاست، و سياوخش و رستم و بيژن، و از هزار پهلوان که سرودی يکی نيست تا تو را در پناه ِ خود گيرد.[۱۰۶]
دست بردار از سرم ایْ مرگ؛ زياده کار دارم.[۷۱]
هرگز مرگ را به گريهئی شاد نکردم — برخيز زندهگي را زنده کنيم![۷۳]
تکگوييها از «ديباچهی ِ نوين ِ شاهنامه»، نوشتهی ِ «بهرام ِ بيضائي»
چهارشنبه، ۱۷ مهر ۱۳۸۱
(October 9, 2002)
☼
º
19:55
×
سورنازن ِ کنار ِ راه
زنگ ِ صداش
آهنپارههای ِ بیدرنگ را
میخورد.
۱۱ مهر ۱۳۸۱
...«لوْشان»...
چهارشنبه، ۱۰ مهر ۱۳۸۱
(October 2, 2002)
☼
º
22:15
×
تو رگ ِ خشک ِ درختآ درد ِ پائيز میگيره
بارون ِ نمنمک آروم روی ِ جاليز میگيره
ديگه سبزي نمیمونه
همه جا برگآی ِ زرد⁀ئه
ديگه برگآ نمیرقصن
رقص ِ پائيز پر ِ درد⁀ئه
گرمي ِ دستآی ِ من کم شده دستآت⁀و بده
دستآی ِ سرد ِ من⁀و گرم بکن، باد ِ پائيز سرد⁀ئه
آفتاب ِ تنبل ِ پائيز میگه قلبات سرد⁀ئه
بازي ِ ابرآ با خورشيد من⁀و آروم کرده
ترانهی ِ «پائيز»
کار ِ «کوروش ِ يغمائي»
سهشنبه، ۹ مهر ۱۳۸۱
(October 1, 2002)
☼
º
22:49
× عاشق بودن کار ِ سادهئی⁀ئه. مجنون بودن سادهتر... باور نمیکنی؟
همهی ِ عمر ِ آگاهانهم شاعر بودم، عاشق بودم...
حالا...
حالا آرزوم اين⁀ئه که شايستهی ِ شعرهايی باشم که برای ِ من زادهمیشه. دلواپس ِ اين ام که تاب ِ مهری رو داشتهباشم که بیدريغ پرم میکنه.
هوام رو داشتهباش خدا!
|