چهارشنبه، ۲۱ فروردين ۱۳۸۱
(April 10, 2002)
☼
º
4:50
×
يادش بهخير «تکاپو»... به گمونام نخستين قرباني ِ «قانون ِ مطبوعات» بود—اون هم پيش از دوم ِ خرداد. سال ِ ۱۳۷۳، بدون ِ دادگاهي حتا، «هيئت ِ منصفه» که هيچ. به بهانهی ِ چاپ ِ يه شعر ِ «براهني» اما بيشتر به خاطر ِ «متن ِ ۱۳۴ نويسنده» که تو شمارهی ِ ۱۳ چاپ شده بود. مدير ِ مسئولاش «سکينهی ِ حيدري» بود که پارسال يکی از خواندههای ِ «ادارهی ِ اماکن» بود سر ِ ماجرای ِ «سيامک ِ پورزند». سردبير هم «منصور ِ کوشان». من سال ِ ۱۳۷۲، آذر ماه بود که شمارهی ِ ۶ رو گرفتم. به سفارش ِ يه دوست که میدونست چی میپسندم. و درست بود. هر پنج شمارهی ِ پيشاش رو هر جوری بود گير آوردم. تو اون سالها چيزی بود ورای ِ مجلههای ِ ديگه. «آدينه» هم بود و گمون کنم «گردون» هم هماون دور و برها در اومد. ولی اين يه چيز ِ ديگه بود. بيشتر ِ نويسندههای ِ محبوبام اونجا بودن، چه اونها که پيشتر میشناختم و چه اونها که از هماين «تکاپو» شناختمشون. ۱۳ شمارهی ِ بیهمتا. بعدتر يه سال تو نمايشگاه شمارهی ِ ۱۴ رو ديدم که چاپ شده بود اما نذاشته بودن که در بياد. تو غرفهی ِ «آرست» که يادش به خير. چون تکي نمیدادن، دورهی ِ کاملاش رو به خاطر ِ هماين شماره گرفتم. اون هم بيشتر به خاطر ِ بخش ِ دوم ِ برگردان ِ «مديا کاشیگر» از فصل ِ سهی ِ «عهدهای ِ شکسته»ی ِ «ميلان کوندرا» : «بديههنوازي در بزرگداشت ِ ستراوينسکي». ترجمههای ِ ديگهش رو حتا از روی ِ برگردان ِ نام ِ کتاب میشه حدس زد چه جوري اند: «وصايای ِ تحريفشده» يا «وصيتهای ِ خيانتشده» برای ِ Les testaments trahis... بگذريم. شايد باارزشترين و عزيزترين کسی که از «تکاپو» پيدا کردم «مديا کاشیگر» بود. هر چند روی ِ جلد ِ هر شماره دست ِکم هفتهشتتا اسم ِ عزيز میديدم: «منوچهر ِ آتشي» و شعرهاش؛ «يدلاه ِ رويايي» با شعرها و نوشتههاش دربارهی ِ شعر؛ «محمد ِ مختاري» و شعرها و انديشههاش؛ «مهدي ِ بازرگاني» با نوشتههاش دربارهی ِ «بررسي ِ زمينههای ِ فرهنگي ِ بحران ِ معاصر در رابطهی ِ زنــمرد» که بايد بخونیش؛ «غزالهی ِ عليزاده» و داستانهاش، اون «اول ِ بهار» ِ شاهکارش؛ «منصور ِ کوشان» با «روزنه»های ِ بیپرواش؛ «محمد ِ پوينده» که تا سال ِ سياه ِ کشتار ِ انديشمندها که عکساش رو ديدم، نمیدونستم آدمی به اين جوونی میتونه اين همه پر باشه... باز هم بگم؟ از اونها که ديگه نمینويسن برای ِ ما؛ و اونها که هستن و... بگذريم. «تکاپو» تنها مجلهی ِ سالها⁀است که همهش رو میخوندم. شمارههای ِ آخرش که ديگه...
«مديا کاشیگر» تو هر شمارهی ِ «تکاپو» يا نوشتهئی داشت يا ترجمهئی: «نسلی که شاعراناش را بر باد داد» از «رومان ياکوبسون» دربارهی ِ شاعرهای ِ فوتوريست ِ روس بهويژه «ماياکوفسکي». «جستاری دربارهی ِ موسيقي» از «آلبر کامو» دربارهی ِ موسيقي، «شوپنهاور» و «نيچه». اون نوشتهی ِ کوتاه ِ بیمانندش: «ادبيات محفلي شده است؟». داستان ِ «وسوسه»... اما بيش از همهی ِ اينها «عزيزک» بود که مبهوتام کرد. چيزی تو داستان هست که بايد بخونی تا پيدا کنی. برای ِ من تا وقتی که «کاشیگر» رو توی ِ عکسی از يه ميزگرد تو «آدينه» ديدم، اصلن روشن نبود. بعدتر که باز داستان رو خوندم، برام خيلی جالب بود، خيلی.
اون وقتها هنوز شعری ازش نخونده بودم. يا اگه خونده بودم چندان شعر نيومد. بعدها «وسوسه» رو گرفتم و «وقتی مينا از خواب بيدار شد» که نمیدونم چی میشه بگم دربارهشون. «دُرد و دود» رو يه نگاه ِ سرسري انداختم. شعرهای ِ سادهئی ديدم. به چشم ِ آدمی که «آتشي» و «رويايي» و «مختاري» رو میخوند، شعر نيومد. کتاب رو تو خونه خوندم. شگفتا! چه جور میشه اينهمه ساده، ساده، ساده...
عشق ِ من!
امشب من!
شب را بيدار نگه دار!
حالا چند سالی⁀ئه خيلی کم کارهاش رو میبينم. کاش من هم از اونها بودم که نوشتههاش رو میداد بخونن. اين سالها فقط «خاطرهئی فراموششده از فردا» بوده و برگردان ِ درخشان ِ «کرگدن» ِ «يونسکو». با چند تا نوشته يا داستان ِ گاهگداري تو مجلهها و روزنامههای ِ برگ ِ پائيزي... کاش يه Weblog داشت، کاش میشد دوباره يه «تکاپو» باشه، يا دست ِکم «آدينه». نمیدونم چهرا تو «کارنامه» هم خبر ِ چندانی ازش نيست. يا جايی هست و من نمیدونم...