º
8:22
×
درد اينجا⁀است که ما هرگز برای ِ «با هم بودن» وقت نمیذاريم. نه که نداريم. شايد برای ِ اين که گمون میکنيم زمان کوتاه⁀ئه و هزار کار ِ نکرده مونده. و تازه تو لحظههای ِ کوتاهی هم که با هم ايم، همهش تو انديشهی ِ چيزهای ِ به خيال ِ خودمون «مهمتر» ايم. (انديشه؟!) اين روزها، يه آدم چهقدر میتونه صرفن برای ِ همسرش باشه، برای ِ جفتاش، برای ِ کسی که میگه دوستاش داره. نه که فقط پيش ِ هم باشن و سرگرم ِ ناز و نوازش. ذهناش و بودناش برای ِ اون باشه، سرگرم ِ اون باشه. نه! بهانه نيار! میدونم دنيای ِ امروز سريع⁀ئه و میدونم چه بهونهئی میخوای بياری! اما فقط برام بگو، حتا توی ِ هماين ناز و نوازشها، آدمها چهقدر با هم و برای ِ همديگه اند (تو کامگيريها پيشکش). چهقدر آدم میتونه با يکی باشه و کم نياره، تکراري نشه، به بیهودهگي نرسه... و به «دريافت ِ اشتباه» نرسه! کدوم آدمی رو سراغ داری که ساعتها بشينه و با آدم ِ روبهروش از آب و هوا و برنامهی ِ تلهويزيون و فوتبال و هر چرند ِ ديگهئی بگن و لذت ببرن. فقط برای ِ گفتن، برای ِ شنيدن، از هر چيزی بگن و بشنون و نه فقط از عشق و آرزو و رنگ ِ انار و صدای ِ پای ِ آب و «چشات چه خوشگل⁀ئه». از هر چيزی، هر چيزی که فراوون⁀ئه و دم ِدست و هرگز کم نمیآد مثل ِ حرفهای ِ عاشقانه. و کيف کنن از هر واژه، از صدا و شکل ِ واژهها و نه لزومن از معناش. و بفهمن شادي ِ تو حرف ِ هم دويدن و از شاخهئی به شاخهئی پريدن رو... کجا آدمی رو پيدا میکنی که زندهگي و لذتاش «گفتن با» باشه و نه «گفتن از»، بیحساب و کتاب ِ سود و زيان... کو؟ و تازه، به گفتهی ِ خودت کي وقتاش رو داره، اگه حالاش رو هم داشته باشه. آره! تو راست میگی! هماين⁀ئه که هميشه حرف از چيزهای ِ «مهم»⁀ئه. از چيزهايی که خيال میکنيم وقت براش «هدر» نمیره، و نمیدونيم که زندهگي داره از دست میره، که نخ ِ نازکشده و نازکشوندهی ِ پیْوند ِ ما داره گسيخته میشه. و بیگانهگي ِ ما رشد میکنه، تو سايهی ِ بیخبري. و دوري اون قدر زياد میشه که ديگه نمیشه ناديدهش گرفت. و بعد، خيال میکنيم همهش به خاطر ِ تفاوتهامون⁀ئه. میگيم از آغاز «اشتباه» بوده که تفاوتهامون رو نديديم و کي⁀ئه که بدونه همهی ِ لذت ِ زندهگي هماين چشماندازهای ِ رنگآرنگ⁀ئه. میگيم از آغاز «اشتباه» بوده که همديگه رو نمیشناختيم و کي⁀ئه که بتونه امشب، هماين امشب، تن ِ زندهی ِ ديگري رو بشناسه پيش از سرکشيدن تو دیروز ِ حتا شيرين...
کي میتونه بگه گور ِ بابای ِ کتابهای ِ نخونده! امشب بيا با هم يه ترانه بسازيم!
کي میتونه...
و آره! میدونم، میدونم نازنين! راست میگی! میدونم...