آدينه، ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۱
(May 3, 2002)
☼
º
9:34
×
دارم «شبانه» رو download میکنم. هماون کار ِ بیتای ِ «منفردزاده» که «فرهاد» ِ نازنين شعر ِ «شاملو» رو میخونه. چه قدر اين کار برام عزيز⁀ئه. سالها، سالها. از سال ِ ۵۷ که چهارساله بودم و از راديو میشنيدم. حاليم نمیشد که هارمونيش چه شاهکاری⁀ئه و بخشبنديهاش چه دقتی داره. تا حالا و هنوز که با همهی ِ جون گوش میدم و هنوز تازه⁀ست، هنوز میشه بارها گوشاش داد يا ساعتها دربارهش گفت. اين سالها ديگه هرگز کاری با اين همه زيبائي و ريزهکاري برای ِ همآهنگي با شعر نديدم. روزگار ِ دقت سراومده. تو دورهئی هستيم که دقت فدای ِ سرعت شده. هر کي هم يه کم وسواس و «تعصب» رو درستي و بینقصبودن ِ کارش داشتهباشه هميشه زير ِ فشار⁀ئه. «بيضائي» رو ببين! فقط سانسور ِ دولتي نيست که هنر رو شکنجه میده. ما، خودمون، با همهی ِ ادعاها، بيشتر پیْ ِ سادهگي ِ تنبلانه هستيم. کي حال ِ چهار بار ديدن ِ يه فيلم رو داره؟ يا سه ساعت خوندن ِ يه شعر؟ بايد تو هماون بار ِ اول همه چي فهميدهشه. کي حال داره ببينه تو پسزمينهی ِ يه کار چه خبر⁀ئه. فقط روی ِ کار مهم⁀ئه. لايههای ِ پشت ِ سر درد ِسر ِ زيادي بوده و کسي بهشون توجه نمیکنه اصلن!
اتفاقن وقتی دارم weblogها رو میخونم هم با اين مسئله خيلي روبهرو میشم. شمار ِ کارهايی که کمايراد باشن به ده تا نمیرسه. کمايراد، نه بیايراد که میدونم هرگز با همهی ِ دقت و وسواس نمیشه چنين چشمداشتی داشت. بارها و بارها، و از همه بيشتر اين همه اشتباه ِ املايي تو نوشتن. کسی اهميت نمیده. همه به فکر ِ گفتن ِ حرف هستن. چه اهميتی داره که چهار تا غلط هم داشتهباشم. مهم اين⁀ئه که خواننده «معنا» رو درک کنه. شکل ِ نوشتهشدن، پس و پيش بودن و زيبايي ِ نشستن ِ يه واژه تو جمله چه اهميتی داره؟ چه فايدهئی داره وقت گذاشتن؟ حتا اگه صد نفر هم بخونناش، داره فراموش میشه!
کي⁀ئه که تو اين روزگار باور داشتهباشه که ديدن ِ حتا گذرای ِ يه جمله میتونه تو ناخودآگاه ِ آدم جا بگيره و نهتنها رو حرفزدن و گفتارش، که حتا رو رفتار و شخصيتاش هم اثر بذاره. «شش يادداشت» ِ «ايتالو کالوينو» رو «برای ِ هزارهی ِ بعدي» بخون! «سبکي» و «سرعت»، بعد بیدرنگ «دقت»، و بعد تازه «وضوح». اينها فقط برای ِ نوشتن ِ رومان و شعر نيست. برای ِ فقط ادبيات نيست. به گفتهی ِ «کالوينو»، اينها ارزشهايی اند که به جوناش بستهن. اينها لوازم ِ هر آفرينشی⁀ئه. برای ِ ساختن ِ هر «کار»ی که دوستاش داشتهباشی. برای ِ نمايش ِ «زيبائي» ِ براومده از دست ِ تو که دوست داری به ديگرون بدی يا دست ِکم نشونشون بدی. برای ِ «شادي» و «آزادي»...
بیچاره اونها که چشمشون پیْ ِ زيبايي تشنه میمونه. آيا ديگه هرگز از «پشت ِ بيشهها» «يه پري میآد»؟ میآد که «ترسون و لرزون پاش و» بذاره «تو آب ِ چشمه»؟ تا بشه باز ببينی «موی ِ پريشون»ی رو که آرووم و کشدار «شونه میکنه»؟... «آخرش، يه شب»، باز «ماه میآد بيرون»؟
º
6:12
×
We're riding on a rainbow, we're flying free; We're riding on a rainbow, yes, You ans Me!
درست تو يه چنين هوايی بودم که زنگ ِ تلهفون بيدارم کرد. دیروز صبح، ساعت 10 يا 11. حالا هم هوا داره روشن میشه و صبح ِ امروز. من صبحها میخوابم. ساعت ِ ۶ يا ۷، و میخوابم تا ۱۴- ۱۵. شايد بهزودي در ردهی ِ جانوران ِ شبزي به شمار بيآم... هيچچی، خواب بود و گردش ميون ِ رنگينکمون و... يههو ديدم انگار بوق ِ تلهفون⁀ئه. ناچار گوشي رو برداشتم و يه جوری که انگار اصلن خواب نيستم: «بله، بفرماييد!». يکی از کاربرايی بود که پيشام دوره گذروندهبود و مثل ِ بقيه تا يه گيری داره شمارهی ِ من رو گرفتن آسونتر⁀ئه تا فکر کردن. پرسيد و يه راهی بهاش نشون دادم و گفتم حتمن تموم⁀ئه، که يکی ديگه پرسيد. من، هميشه، از سنگينترين خواب هم که بيدار شم با هشياري ِ کامل به تلهفون جواب میدم، هرچند ممکن⁀ئه بعدتر اصلن همه چی يادم بره، ولی تو اون لحظه حواسام جمع⁀ئه. داشت گيرش رو شرح میداد و منتظر بودم سوآل ِ اصلي رو بپرسه. يه يک دقيقهئی شد که داشتمیگفت. خوابام برد. خواب ِ رنگينکمون که قاطي شد با خواب ِ نرمافزاری که دارممینويسم و ربط ِ چندانی به سوآل ِ طرف نداشت. حالا خوب بود که تا شرح ِ مسئله تموم شد و سوآلاش رو پرسيد پريدم از خواب، اما پيدا⁀است که چيزی از حرفهاش نفهميدم. شروع کردم تو خواب و بيداري به گفتن دربارهی ِ نرمافزار ِ تازهم و «خب، اين رو تو Setting بايد درست کنين...». -«بله؟!!». يههو فهميدم خوابام برده. «ببخشيد! من دقيقن متوجه نشدم! اين...» و حالا يادم نيست چه جوری سر و ته ِ ماجرا رو هم آوردم که فکر کنه مشکل رو درست نگفته يا درست نپرسيده، تا دوباره همه چی رو از سر بگه... و بله! مثل ِ هميشه يکی از چيزهايی رو که هميشه تو کلاس روش تأکيد میکنم از ياد بردهبود... «خواهش میکنم! در خدمت ام!»
و باز We are together on a rainbow, we're flying free, We are forever on a rainbow, yes, you and me!