پنجشنبه، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۱
(May 9, 2002)
☼
º
1:54
×
فردا و پسفردا يه کلاس ِ يکسره دارم. شيش تا هشت ساعت بايد سر و کله بزنم. با يکی که از «شيراز» پا میشه میآد اينجا برای ِ يه دورهی ِ فشرده و رفع ِ اشکال. گمون کنم فرداشب خونه که برسم چاهار چرخام هوا باشه. امشب زودتر بخوابم، میترسم فردا خواب بمونم. خيلی تنبل شدهم و پرخواب. خيلی خسته و بیحال ام. اين روزا که اصلن نمیتونم کار کنم. تا اين يکی دو روز بگذره و تکليف ِ اين خونه معلوم بشه و برم جای ِ تازه. اين جور اصلن نمیتونم. چه خوب⁀ئه که میشه بیکار بمونم. هفتهی ِ بعد شايد يه کم به آرامش برسم. خونه بد جور بههمريخته⁀اس. هر کس ببينه باور نمیکنه خونهی ِ من باشه. کتابهای ِ نمايشگاه هنوز جلوی ِ کتابخونه رو زمين ولوْ⁀ئه. اين جابهجائي هم بد دردسری⁀ئه هر سال...
يه کم آرامش میخوام... آرامش... آرامگاه... آرام... دلآرام... کجا ای؟!