سهشنبه، ۱۴ خورداد ۱۳۸۱
(June 4, 2002)
☼
º
5:57
×
– میآيم، میآيم، عصر ِ پنجشنبه طرفهای ِ غروب میآيم.
از طرفهای ِ غروب چهقدر گذشتهاست؟ از اوايل ِ شب چهقدر گذشتهاست؟ تو رفتهای يا اصلن نيآمدهای؟ چند روز، چند هفته، چند ماه از پنجشنبهشب میگذرد؟ چند روز از سفررفتن ِ تو میگذرد؟ چه سر ِ سنگينی دارم. بايد سيستم و گيرندههای ِ عصبي ِ من قاطي کردهباشند. گاهی جرقهئی از يک اتموسفر ِ بهشتي به ذهن خطور میکند و آنن اندوهی که از ديدن ِ يک تراژدي به انسان دست میدهد جای ِ آن را میگيرد. سرم روی ِ دستانام و بر روی ِ ميز میافتد...
«ابولهول»، فرخ ِ لمعه، ۳۰
بايد يه روز مفصل دربارهی ِ اين کار ِ بیتا بنويسم. شاهکاری که ديدهنشده، اصلن ديدهنشده...