چهارشنبه، ۲۶ تير ۱۳۸۱
(July 17, 2002)
☼
º
05:29
× «به⁀لله که شهر بی تو مرا حبس میشود..» ... آره! اما هيچ آرزوی ِ آوارهگي ِ کوه و بيابون تو سرم نيست. کوه و بيابون که هيچ، جنگل و دريا هم زندون⁀ئه اينجوري. تو هماين خونهی ِ کوچولو میمونم... تا شايد يه شب شايد با هوای ِ تو شايد بشه هماون خونهی ِ لب ِ دريا شايد که هميشه آرزوش رو واسهت داشتهم... شايد... دارم...
هیْ!... هنوز؟... هنوز چشمبهراه ای؟!