يکشنبه، ۲۷ امرداد ۱۳۸۱ (August 18, 2002)
☼
º 21:30
× اريش کستنر ِ نازنين هميشه میگه: «کودکيتون رو هرگز از
ياد نبريد، هرگز!»
● ● ●
چيزی که هميشه تو ذهن ِ من هست و من رو
میترسونه اين⁀ئه که شايد يه روزی بيآد که من نتونم همهی ِ
حرفهايی رو که میزنم در کار بيآرم. رفتارهايی رو که خودم رو به
انجامشون پایْبند میدونم، نتونم انجام بدم. اين شايد، هميشه هست، و
ريشهی ِ بزرگترين ترسهای ِ
من اين⁀ئه.
از آزادي و دموکراسي میگم و شايد وقتی زماناش برسه خودکامهتر از
هر کسی باشم که حالا نفیْاش میکنم. حرف از آزادمنشي در پیْوند ِ
عاشقانه میزنم، اما شايد فردا زندانی برای ِ
معشوقام بشم. نه پایْبند که بند ِ پای ِ
عاشقام باشم. دلام بخواد اون که عاشقاش ام فقط به من فکر کنه و
چيزی جز من نبينه، اما من هزار عاشق دور و برم باشن و نازم رو
بخرن...
چهرا جای-گاه که ديگر میشه، رفتارم دگرگون
میشه. و اين «من» میشه چيزی که حالای ِ من
برنمیتابدش؟