× «عشق و بانوی ِ ناتمام» رو میخونم. داستانی از «اميرحسن ِ چهلتن». به اين گفتار ِ «ملک»، زن ِ داستان، رسيدهم:
گفت: کاش میشد از آن همه عشق ِ بیسرانجام يکی به نتيجه میرسيد؛ فقط يکی.
●
سرانجام ِ عشق چي⁀ئه؟ يا درستتر بپرسم: چي میتونه باشه؟ پاسخ ِ اين پرسش، نشون میده چه نگاهی به عشق داریم. آيا سرانجامی که عشق میتونه داشتهباشه، يا بايد داشتهباشه، کنار ِ هم بودن و زيستن ِ دو آدم⁀ئه: وصل؟ و وصل، مگر نه که يعني آغاز ِ يک زندهگي ِ همراه؟ پس معنای ِ سرانجام چي⁀ئه؟ چهرا داستان ِ همهی ِ عشقهای ِ روايتشده، يا به جای ِ پیْوند با مرگ پايان میگيره، و يا با پیْوند و «وصل» بسته میشه؟ چهرا عشق رو نيازمند ِ سرانجام میدونيم؟ و چهرا با رسيدن به آغاز، همه چي رو پايانيافته میبينيم؟
برای ِ من بخشی از «هويت» به همهی ِ «ليلي و مجنون» و «وامق و عذرا»های ِ فراوون میارزه. به همهی ِ «رومهئو و ژولييت»های ِ همانند و قالبي. داستان ِ آدمهايی که اگه نميرن کارشون به خودکشي يا ديگرکشي میکشه يا اگه بختيار باشن از هم جدا میشن، چهرا که «عشق» به سرانجام رسيده و ديگه نيازی به بازيچههاش نداره.