× بهرام ِ بيْضائي:
من در يک گذر ِ اتفاقي در شمال، سيزدهبهدر ِ سالها پيش، زنان ِ روستايي را ديدم که با بهْترين لباسهایشان -بيرون از حلقهی ِ خانهها و دور از چشم ِ مردان- کشتي میگرفتند. اين البته میتواند بازماندهی ِ آئين ِ ديرزمان ِ دوری باشد و نمايش ِ جنگ ِ خدايان و ديوان [نيکي و بدي] در هزارهی ِ در هم شدن ِ روشني و تاريکي -يعنی زمان ِ موقت ِ برافتادن ِ قانون که سيزدهبهدر خود نمونهئی از آن است-، و هم میتواند بازماندهی ِ آئينهای ِ وابسته به نوشخواري ِ دستهجمعي و مسابقهی ِ جفتجويي ِ باستاني باشد. در اينجا با معنيهای ِ گمشدهی ِ آنها کاری ندارم و منظورم نيروی ِ بدني ِ زنهايی است که روی ِ زمين کار میکنند. مهم اين است که آنها هيچ اعمال ِ قدرت يا تحميل ِ قدرت ِ ظاهري ندارند مگر در موْرد ِ بارور کردن و ساختن و زندهگي بخشيدن. هماين چند روز ِ پيش من برای ِ ديداری بینتيجه، پس از سالها رفتهبودم کافه نادري. آنجا عکسی بر ديواری ديدم از مناظر ِ ايران ِ زيبای ِ خودمان، از شمال -لاهيجان. در عکس سی تايی زن خم شدهاند و کار میکنند، ولی يک مرد شکماش را داده جلو و دارد می خندد و شايد سرپرستي و شايد تماشا میکند. اين عکس واقعن تمثيلي است، و مهم است که من آن را نگرفتهام و دستور ِ صحنهاش را هم ندادهام؛ اما میگويد که حق با من است. مردان ِ بسياری هستند که میتوانند تا ابد شکمشان را جلو بدهند و بخندند و لاف بزنند، و در همآن حال زنانی هستند که سر خم میکنند تا با کار جهان را سرسبز و بارور کنند. اين گفته البته نه به همهی ِ زنان برمی گردد و نه به همهی ِ مردان. ولی آنچه در اين عکس میگذرد را، من در بسياری از جاهای ِ ايران ديدهام؛ که اگر بشمرم ممکن است همهی ِ قبايل را به جان ِ خودم بيندازم، و من کسانی را که به جانام افتادهباشند خوشبختانه کم ندارم. ولی در آن عکس، و واقعيتی مانند ِ آن، من در آن مرد ِ ايستاده حتا نيروی ِ ظاهري هم نمیبينم و در زنان میبينم، چون او نمیسازد و آنها میسازند. در فيلمهای ِ من، نيروی ِ تارا و ناييجان از غريزههای ِ باروريشان میآيد، و مردانی که شکم جلو دادهاند و میخندند، فقط به خودشان میخندند چون سهمی در ساختن ندارند. لافزنان، رجزخوانان، خادمان ِ زور و زر و تزوير، و همهی ِ آنها که جلوی ِ باروري و شکوفائي و سازندهگي را میگيرند، يا با نام ِ حمايت از آن جيبهای ِ خود را میانبازند، در خدمت ِ تخريب اند...
من خيال میکنم هميشه از طرح ِ مشکل ِ زن بودن در اين جامعه، همآن قدر پرهيز شده که از مشکل ِ مرد بودن. و راستاش خيال مىکنم اين همه اجتماعيبازي و سياسينمايي و پند و شعار و پيام و اندرز و عرفان برای ِ پوشاندن ِ نکتهيی اساسي است که همه از حرف زدن دربارهاش ترس دارند. برخلاف ِ همهی ِ کسانی که روی ِ پرده حرفهای ِ بسيار بزرگ میزنند، من گمان میکنم اين موضوع ِ بسيار کوچک و حاشيهئيجلوهدادهشده، بزرگترين مشکل و مسئلهی ِ رواني ِ جامعه است، و تا به گفتوگوی ِ آزادانهی ِ صريح درنيآيد و حل نشود، گرههای ِ رواني ِ جامعه که میتواند به صورت ِ نارضايتي ِ پنهان و خاموشی جامعه را متلاشي کند و هر حرکتی را عقيم بگذارد از ميان نخواهد رفت و روابط ِ دروني ِ جامعه به سطح ِ طبيعي نخواهد رسيد... راستاش اينجا بسيار کار ِ مشکلی است که مردی دربارهی ِ زنان بگويد يا بنويسد. اين، جامعهئی است که فاصلههای ِ مقرر در آن اجازهی ِ داشتن ِ دانش ِ عميقی به مرد در موْرد ِ زن و به زن در موْرد ِ مرد را نمیدهد... اينجا سرزمينی نيست که چنين گفتوگو يا پژوهش يا کنجکاوي ِ لازم و سادهئی طبيعي به نظر آيد. اينجا بايد خطر کنيد و پيهْ ِ بدنامي و تهمت و وصلههای ِ گونآگون را به تن بماليد. اينجا زير ِ نگاه ِ فقط يک نظارت نيستيد، و هر روز بايد صد جور حرف پشت ِ سر ِ خودتان بشنويد. حتا برای ِ خود ِ زنان، نزديک شدن به زنان برای ِ دانستن غريب است. يا بايد از دور به موضوع نگاه کنيد يا به طور ِ خانهخرابکنی درگير میشويد. بيشترين تناقض در زنانی است که با ديد ِ کاملن مردانه به مسئلهی ِ زن مینگرند؛ گرچه بيشترين مانع از سوی ِ کسانی است که به گفتوگو میخوانند اما منظورشان تکگويي است؛ و تحقيق را ضروري میشمرند ولی منظورشان تلقين است. و تازه، در يک فضای ِ فرهنگستيز مگر آن چه را که داريد میتوانيد بر پرده بيآوريد؟ نه، در اين موْرد راست ِ چپنما و چپ ِ راستنما، يا حتا بخش ِ چپ ِ راست و بخش ِ راست ِ چپ، يا حتا بخش ِ راست ِ راست و چپ ِ چپ هم با هم فرقی ندارند. اگر مشکل ِ من که کلمهيی از هزاران در اين باره گفتهام اين است، مشکل ِ خود ِ زنان چي⁀است؟ من خيال میکنم میتوانستم به درون ِ زنان نزديکتر شوم اگر اين دفاع در خود ِ آنان که در محاصرهی ِ نظارت ِ همهگاني هستند نبود. و اگر کسی لطف میکرد و به جای ِ حمله به من به خاطر ِ طرح ِ ناقص ِ مسئله، نظارت را مخاطب قرار میداد و اجازهی ِ طرح ِ کامل ِ مسئله را میگرفت. میدانيد، به هر حال من چندی پيش خانوادهئی داشتم که از چهار نفر، سه تن ِ آنها زن بودند.