× توی ِ
افسانهها، خوابهای ِ کليدي و راهگشا، بيشتر
به زبانی بيان مىشن که بايد برای ِ دريافتشون
به زبان ِ امروزي ِ
قهرمانهای ِ قصه برشون گردوند. گاهی به زبانی
باستاني و گاهی مرموزتر. اين رو توی ِ
افسانهی ِ «فرمانروای ِ
حلقهها» که دارم مىخونم، جا به جا باز مىبينم. اين، من رو
ياد ِ حرفهای ِ «مديا
کاشيگر» انداخت و اين که بی ترجمه مدرنيتهئی در کار نبود...
و بله، تمدنی برافراشته بر ويرانههای ِ برج ِ
بابل.
از اين بيشتر که پيش برم: تو هم داری هماين حالا، اينها رو که
مىبينی، رمزگشايي مىکنی و به زبان ِ خودت
برمیگردونی؛ و زبان ِ خودت، نه زبان ِ
«مادري» ، که زبان ِ دروني، دريافت ِ
يهگانهی ِ خودت رو مىگم... پس اون چه که
مىخونی، درست هماون که من نوشتهم نيست... و اون که ديگري، بعدي،
میخونه هيچ کدوم ِ اينها نيست...
و بله، هيچ دو چشمی رنگينکمان رو يه جور نمیبينه.