× امسال روزای
ِ
اول ِ سال ِ نو رو «تهران»
بودم. برا اولين بار. همهی ِ سالهای
ِ
پيش سفرهی ِ هفتسين ِ
خونهی ِ پدري بود و من و پدر و مادرم. و
پيشترها خواهرم. امسال خواستم اينجا باشم، تنها باشم، با عزيزکام
که دور بود از من باشم... و حالا که هنوز دور⁀ئه و بيمار... و
اين روزا که داره بر میگرده من ام که بايد يه هفتهئی برم...
بايد و نمیخوام... هر کاری کردم نشد که بمونم، هر چند نازنينام
اينجا نباشه، اما من باشم و تنهايي و دلبندم... تنهايي با
دلبندم... تنها با دلبندم...
باشی و شاديت و آزاديت... که شادي و آزادي ِ
من، که هوای ِ من ای... که ديگه دور نباشی
و... دوري نباشه و... آرامش و مهر... خواب و زندهگي... باشـ...