*
تازهگيها داشتم با تاکسي از این سر ِ پاریس به آن سر میرفتم که گیر ِ رانندهئی پرحرف افتادم. شبها خواباش نمیبرد. بیخوابيی ِ ناجوری داشت که از زمان ِ جنگ آغاز شدهبود. ملوان بوده. کشتياش غرق میشود. سه روز و سه شب شنا میکند و سرانجام نجات مییابد. چندین ماه میان ِ مرگ و زندهگي دست و پا میزند و گر چه عاقبت خوب میشود، اما توانایيی ِ خوابیدن را از دست میدهد.همچنان که لبخند میزد گفت «من یکسهوم بیشتر از شما زندهگي میکنم.»
پرسيدم «و در این یکسهوم ِ اضافي چه میکنید؟»
پاسخ داد «مینویسم.»
از او پرسیدم چه مینویسد.
داستان ِ زندهگياش را مینوشت. داستان ِ مردی را که سه روز در دریا شنا کرد، در برابر ِ مرگ ایستاد، توان ِ خفتن را از دست داد، اما توان ِ زیستن را حفظ کرد.
«برای ِ بچههاتان مینویسید؟ يک تاریخچهی ِ خانوادهگي؟»
خندهیی تلخ زد «بچههایام ذرهیی اهمیت نمیدهند. میخواهم آن را به صورت ِ کتاب منتشر کنم. گمان کنم برای ِ خی۟لیها سودمند خواهدبود.»
گفتوگویام با راننده ، ناگهان بینشی دربارهی ِ ماهیت ِ دلبستهگيهای ِ يک نويسنده به من داد. برای ِ اين کتاب مینویسیم که بچههایمان اهمیت نمیدهند. به آدمهای ِ ناشناس رو میآوریم چون همسرمان در گفتوگو با ما گوشهایاش را میبندد.
شاید بگویید رانندهی ِ تاکسي جنون ِ نوشتن داشتهاست. بگذارید معنای ِ اصطلاحهامان را روشن کنیم. زنی که هر روز نامهیی چهاربرگي برای ِ دلبندش مینویسد جنون ِ نوشتن ندارد؛ او تنها زنی است دلباخته. اما دوست ِ من که نامههای ِ عاشقانهاش را زیراکس میکند که شاید روزی بتواند چاپشان کند، او، دوست ِ من، جنون ِ نوشتن دارد. شوٚق ِ نامهنویسي، یادماننویسي، یا نوشتن ِ تاریخچهی ِ خانوادهگي (برای ِ خود یا خانهگیانمان) جنون ِ نوشتن نیست؛ جنون ِ نوشتن شوٚق ِ کتابنویسي (برای ِ یافتن ِ خوانندهگان ِ ناشناس) است. به این معنا، رانندهی ِ تاکسي و گوته در برانگیختهگي و شوری یکسان با هم شریک اند. آنچه گوته را از رانندهی ِ تاکسي جدا میکند برآیند ِ آن شور و برانگيختهگي⁀است، نه خود ِ آن.
جنون ِ نوشتن (خارخار ِ کتابنویسي) زمانی بیماريی ِ همهگیر میشود که جامعه تا جایی پیش رفتهباشد که بتواند سه چیز ِ بنیادي را فراهم آورد:
۱- رفاه ِ همهگانيی ِ بسیار خوب تا مردم بتوانند نیروی ِ خود را صرف ِ کارهای ِ بیهوده کنند؛
۲- پیشرفت در زمینهی ِ پی۟دایش ِ هستههای ِ کوچک ِ اجتماعي به گونهئی که احساس ِ فراگیر ِ تکافتادهگي را پدید آورد؛
۳- نبود ِ هیچ گونه دگرگونيی ِ مهم در درون ِ کشور؛
در اين باره، به گمان ِ من، فرانسه—کشوری که در آن هيچ رخ نمیدهد و درصد ِ نویسندهگاناش بیستویک برابر ِ اسرائیل است—همهی ِ این شناسهها را دارد. بیبي Bibi که گفت هیچ چیز را بهراستي از بیرون درنیافتهاست، بیگمان درست میگفت. اين بیمحتوایي، اين پوچي و بیهودهگي⁀است که به انگیزشی نیرو میدهد که او را به سوی ِ نوشتن میراند.
اما معلول، خود در گونهیی بازگشت به خويش، علت ِ علت میشود. اگر تکافتادهگيی ِ همهگاني دیوانهگي پدید میآورد، دیوانهگيی ِ همهگاني، خود، احساس ِ تکافتادهگيی ِ همهگاني را ژرف و شدید میسازد. اختراع ِ چاپ، در آغاز ِ کار، دریافت ِ دوسویه را افزایش داد. در روزگار ِ جنون ِ نوشتن، نوشتن ِ هر کتاب تأثیری وارونه دارد: هر کس خودش را در نوشتن ِ خود، و در دیواری آینهئي زنداني کردهاست که او را از شنيدن ِ همهی ِ نواهای ِ بیرون باز میدارد.