پنجشنبه، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۱
(May 16, 2002)
☼
º
22:28
×
ايتالو کالوينو:
هميشه زبان از نظر ِ من به طرزی تقريبي، اتفاقي و غفلتن به کار بردهمیشود و عذابی که از آن منتج میشود از نظر ِ من تحملناپذير است. مبادا فکر کنيد که اين واکنش نتيجهی ِ ناشکيبايي ِ من نسبت به مخاطبام است، نه. بلکه بيشترين عذابی که میکشم وقتی است که به حرفزدن ِ خودم گوش میدهم و به هماين دليل ترجيح میدهم تا حد ِ امکان کمتر حرف بزنم. و اگر نوشتن را گزيدهام، به اين دليل است که نوشتن به من اين اجازه را میدهد هر چند بار که بخواهم جملهام را تصحيح کنم—نه تا آنجا که به رضايت ِ کامل برسم؛ دست ِکم تا اندازهئی که بتوانم دلايل ِ عدم ِ رضايتام را بشناسم. ادبيات—مقصودم ادبياتی است که به اين توقعات پاسخ بدهد—سرزمين ِ موعود است، جايی است که زبان در آن همآنی میشود که بايد باشد.
گاهی به نظرم میرسد که شاخصترين قوهی ِ نسل ِ بشر، يعنی توانايي برای ِ بهکارگيري ِ واژهها مبتلا به طاعون شدهاست. اين طاعونی است که به زبان ضربه میزند. طاعونی که خود را به منزلهی ِ ازکفرفتن ِ شناخت و شفافيت نمايان میکند، گونهئی خودکاري که همهی ِ تلاشها برای ِ بيانگري را در سطح ِ کليترين، گمنامترين و تجريديترين قاعدهها همسان میکند، معنا را رقيق میکند، تيغهی ِ بيانگري را کُند میکند و جرقهئی را که از برخورد ِ واژهها با شرايط ِ نو ساطع شدهاست خاموش میکند.
چيزی که در اينجا برای ِ من جالب است، دانستن ِ اين نيست که آيا بايد ريشههای ِ اين بيماري ِ فراگير را در سياستها بجوييم يا در ايدهئولوژي يا در اتحاد ِ بوروکراسي يا در يکنواخت بودن ِ رسانههای ِ گروهي، يا در نشر ِ فرهنگ ِ متوسط در مدارس. چيزی که برای ِ من جالب است، بختهای ِ ما برای ِ درمانشدن است. ادبيات و شايد تنها ادبيات، در حدی است که میتواند برای ِ مبارزه با اين طاعون ِ زياد پادتنهايی را توليد کند.
مايلام در اينجا اضافه کنم که فقط زبان نيست که دوچار ِ اين طاعون شده، به عنوان ِ نمونه میشود گفت که تصاوير هم دوچار ِ آن شدهاند. ما در زير ِ باران ِ مدام ِ تصاوير زندهگي میکنيم. رسانههای ِ قوي، دائم در حال ِ بهتصويرکشيدن ِ دنيا هستند و آن را در يک بازي ِ وهمناک ِ آينهها تکثير میکنند. اغلب ِ اين تصاوير از وجوب ِ معنويئی که بايد شاخص ِ هر تصوير از لحاظ ِ شکل و مفهوم، استحقاق ِ توجهکردن و بهلقوه غنيبودن باشد، بیبهره اند. بخش ِ بزرگی از اين انبوه ِ تصاوير، مانند ِ رؤيا، که هيچ ردی در خاطره باقي نمیگذارد، بهلافاصله محو میشوند. اما چيزی که محو نمیشود، حسی از شگفتي و تشويش است.
شايد فقدان ِ اين محتوا، نه فقط در زبان و تصوير که در خود ِ دنيا باشد. اين طاعون، زندهگي ِ مردم و تاريخ ِ ملتها را بیشکل، بیترتيب و آشفته میکند؛ نه شروعی دارد و نه پايانی. نگراني ِ من از اين است که «شکل» در زندهگي گم شود. و سعیْ بر اين دارم که با تنها سلاحی که به فکرم میرسد با آن مقابله کنم: يعني يک تفکر ِ ادبي.
«دقت»، شش يادداشت برای ِ هزارهی ِ بعدي ۱۹۸۵, برگردان ِ ليلي گلستان ۱۳۷۵