آدينه، ۱۰ خورداد ۱۳۸۱
(May 31, 2002)
☼
º
17:28
×
«رستم و سهراب» رو نشنيدهبودم. پيش از شنيدن ِ کار ِ تازهى ِ «لوريس چکناواريان» هم گمون میکردم از شعرخونيش بهشدت بدم بيآد. حساب ِ برنامههای ِ مثلن موسيقايي ِ «سيماجان» رو کردهبودم، چون کسی که داستان ِ «خسرو و شيرين» رو میخونه يکی از اونهايی⁀ئه که آخر ِ شبها خمارانه ور ِ دل ِ يه آدم ِ خودخوشصدادان و خويشعارفخوان میشينه و لابهلای ِ زرزر ِ خوابآور ِ طرف، يه شعر يا شر ِ مربوط يا نامربوط رو مصرعی بيست بار با دور ِ کند ناله میکنه!!! با اين پيشبيني، گفتم میرم و صدای ِ شعرخوان رو فراموش میکنم و به آهنگ فقط گوش میدم. يه چند جايی هم اين کار رو کردم (از دست ِ اين حضرت ِ حکيم)، اما برخلاف ِ پيشبينيم نه تنها قابل ِ تحمل بود، که حتا ارزش ِ شنيدن داشت. شعر خوندنی که آدم رو خيلي جاها به شنيدن وامیداشت (گمون کنم بيشتر ِ شنوندهها برای ِ بار ِ اول بود که داستان رو میشنيدن!!!). برای ِ من که اصلن با خود ِ داستان مشکل دارم هم شنيدناش لذتبخش بود و به جز چند جا، هم به آهنگ گوش میدادم و هم به گفتار...
چيز ِ ديگهئی که به خيالام بود، اين بود که آهنگ برای ِ شعر نوشتهشده، يعنی مصرع به مصرع، که خوشبختانه درست نبود. هر بخش ِ آهنگ وابسته⁀است به يه بخش از داستان. با چند استثنا که قطعه برای ِ يک يا دو بيت ِ جداگانه نوشتهشده. چند بخش ِ کار بیکلام هستن، مثل ِ درآمدها، ولی بيشترشون با گفتار همراهي میشن. البته میشه حتا بیکلام هم آهنگها رو گوش داد، اما ديگه کاری نمیشه که مردم ِ ناحرفهئي هم بپسندناش، و اين⁀ئه که «چکناواريان» رو واداشته که به ساختار ِ تازهئی رو بياره. ساختاری که چيز ِ غريبی هم نيست، يا دور از ذهن. با اين همه کمتر آهنگسازی حاضر میشه اين خطر رو بپذيره. بهويژه وقتی فکرش رو بکنه که برای ِ هر جا بايد با زبانی ديگه اجراش کنه. اين، نه اوپهرا⁀است، چون هيچ ساخت ِ نمايشي درش پيدا نمیکنی؛ نه آواز (Aria)، چون خوانندهی ِ شعر میتونه دانش ِ اندکی از موسيقي داشتهباشه؛ و نه سمفوني چون شنونده هم نياز نيست موسيقي رو بشناسه. اينجا داستان⁀ئه که مهم⁀ئه و نه شعر و نه ساخت و بافت ِ شعر. خوشبختانه اين شعرخوني نبود، داستانگويي بود. داستانی که تصويرهای ِ ذهن ِ آهنگساز رو برای ِ من ِ شنوندهی ِ ناآشنا به آهنگ روشن میکنه.
º
7:41
×
مرا درياب!
من خوب ام!
هنوز هم آب میکوبم،
هنوز هم شعر میريسم، هنوز هم باد میروبم!
...
مرا درياب، غدغن، شهْيار ِ قنبري