سهشنبه، ۲۱ خورداد ۱۳۸۱
(June 11, 2002)
☼
º
20:14
×
چه بسيار شادمانيها که آرام از تو بگيرد،
چه بسيار آرامش ِ عقيم، که ناشاد خواهیزيست.
چهگونه شادي و آرامش ِ همزاد را، نام روزمرهگي میکنی!
و در شادي ِ چيزی ديگر، اندکی انگار تازهتر، آرام از دست میدهی، يا آزادي وامینهی!
شادي و آزادي را، همراه، چهرا باور نمیکنـ...!
º
2:34
×
«پس تو در روزنامه خواندی که اگر شبی از شبهای ِ زمستان مسافری، کتاب ِ جديد ِ ايتالو کالوينو—که سالها چيزی منتشر نکردهبود—چاپ شده. به يک کتابفروشي رفتی و کتاب را خريدی. خوب کاری کردی، در ويترين ِ کتابفروشي، فورن روی ِ جلد و عنوانی را که در پیْاش بودی، يافتی. رد ِ اين ديد را گرفتی و زير ِ فشار ِ سد ِ کتابهايی که نخواندهبودی و از روی ِ ميزها و قفسهها برای ِ خجالتدادن ِ تو نگاههای ِ گلهآميز میکردند، به کتابفروشي راه يافتی. اما میدانی که نبايد تحت ِ تأثير قرار بگيری و میدانی که به وسعت ِ هکتارها و هکتارها، کتابهايی هستتند که میتوانی از خير ِ خواندنشان بگذری، کتابهايی که برای ِ کارهای ِ ديگری ساختهشدهاند تا خواندهشدن، کتابهايی که بینياز به بازکردنشان آنها را خواندهای چون آنها از نوع ِ کتابهایی هستند که حتا پيش از نوشتن خواندهشدهاند. به اولين قفسهی ِ ديواري میرسی. و اين هم لشکر ِ پيادهنظام ِ کتابهايی که اگر عمرهای ِ فراوان ِ ديگری میداشتی با کمال ِ ميْل آنها را میخواندی. اما متأسفانه ايامی که باقي مانده، هماين است که هست.»
اگر شبی از شبهای ِ زمستان مسافری، ايتالو کالوينو، برگردان ِ ليلي ِ گلستان
امسال به گمونام پنجمين سالی بود (يا بيشتر) که تو نمايشگاه از «آگاه» سراغ ِ «اگر شبی از شبهای ِ زمستان مسافری» رو میگرفتم. و پاسخ مثل ِ هميشه: «بهزودي»... دیروز عصر رفتهبودم پيْ ِ يه کتاب ِ کامپيوتري. مثل ِ هميشه يه سر هم رفتم «سحر»، و ديدم که سرانجام اين شاهکار ِ عزيزم چاپ شده. پيشتر هم چاپ ِ دوم ِ «بارون ِ درختنشين» ترجمهی ِ «مهدي ِ سحابي» دراومدهبود... و حالا، در کنار ِ اين دو، «کمديهای ِ کيهاني» برگردان ِ «موگهی ِ رازاني» (هنوز نمیدونم ترجمهش چه جور⁀ئه).
اين «سحر» شده قتلگاه ِ جيب ِ من... يه هوا کتاب ِ ديگه هم گرفتم... همه چی جز اون کتابی که دنبالاش رفتهبودم...
يه چيز ِ خوب ِ ديگه: «سگکشي» هم اومد. VCDش رو گرفتم. VHSش هم اومده.