آدينه، ۷ تير ۱۳۸۱
(June 28, 2002)
☼
º
21:24
×
گاهی يک واژه در سراسر ِ يه جمله اونقدر اثرگذار⁀ئه که اگه جاش همارز ِ ديگهئی بذاری همهی ِ زيباييش از دست میره. من از «کتاب ِ مقدس» چند برگردان ِ فارسي ديدهم. يکی که انگار معروفترينشون⁀ئه، ويرايش ِ ۱۹۰۴⁀ئه که من چاپ ِ ۱۹۲۰ش رو دارم. دو تا برگردان ِ ديگه هم ديدهم. يکی رو سال ِ پيش، تو نمايشگاه، «اساطير» چاپ کرد که درست نمیدونم کار ِ چه سالی⁀ئه، اما برمیگرده به دورهی ِ «قجر». هماونجا يه نگاهی انداختم و زياد خوشام نيومد. به گرفتن ِ «قاموس ِ کتاب ِ مقدس» که بعد ِ سالها دوباره چاپ شدهبود بسنده کردم. امسال که میرفتم نمايشگاه کسی خواست براش «کتاب ِ مقدس» رو بگيرم. گرفتماش و تو خونه تونستم يه نگاهی بهاش بندازم، بهويژه جاهايی که برام مهم بود. نه، اون که میخواستم نبود. يه برگردان ِ ديگه هم تازهگي ديدم تو International Bible Society که انگار تازهترين برگردان ِ فارسي⁀ئه. اون چاپی رو که من دارم هم «به نفقهی ِ» هماين «جماعت ِ مشهور به بريتش و فورهن بيْبل سوسائيتي ِ دارلسلطنهی ِ لندن» چاپ شده، «فی سنهی ِ ۱۹۲۰». بگذريم...
تو چاپی که من دارم يکی از مهمترين بخشهايی که هر بار با لذت میخونم، چند باب ِ نخست ِ «سفر ِ پيدايش»⁀ئه:
در ابتدا خدا آسمانها و زمين را آفريد ٭ و زمين تهي و بائر بود و تاريکي بر روی ِ لُجّه و روح ِ خدا سطح ِ آبها را فرو گرفت ٭ و خدا گفت روشنائي بشود و روشنائي شد ٭ و خدا روشنائي را ديد که نيکو ست و خدا روشنائي را از تاريکي جدا ساخت ٭ و خدا روشنائي را روز ناميد و تاريکي را شب ناميد و شام بود و صبح بود روزی اول ٭
دو برگردان ِ ديگر رو میتونی خودت بخونی، يکیش تو کتابفروشيها هست و اون يکی اينجا. دلام میخواست دست ِکم دو باب ِ يک و دو رو مینوشتم که بخونی، تا آفرينش ِ آدم و حوا که «آدم و زناش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند». اما هماين بخش ِ کوتاه هم بس⁀ئه. برگردان ِ تازهی ِ اين کتاب برای ِ خوندن خيلی سادهتر⁀ئه. خيلی آسونتر میتونی نوشتار رو بفهمی. اما من کتابهای ِ از اين دست رو فقط برای ِ فهم ِ نوشتهها که نمیخونم. با لذت بردن از واژهها و آهنگ ِ نوشتار⁀ئه که میخونمشون. داستان و گفتار برام باارزشتر نيست از ريخت ِ نوشتار و همسايهگي ِ واژهها و پیْوندهای ِ پيدا و ناپيدای ِ ميونشون. اين⁀ئه که خوندن ِ «روح ِ خدا سطح ِ آبها را فرو گرفت» لبريز ِ شاديم میکنه. اين آميزهی ِ جادوئي ِ «فرو گرفت» رو هيچ کجا نديدم که اين اندازه برام کشش داشتهباشه: «و روح ِ خدا سطح ِ آبها را فرو گرفت». آهنگ ِ نوشتار به تنهايي، آهنگ ِ نوشتار کنار ِ تصوير ِ براومده از اون، و رقص ِ آبها با موج ِ صداها...
و يه بخش ِ ديگه که شايد روزی دربارهش بنويسم: «غزل ِ غزلهای ِ سليمان»...