پنجشنبه، ۲۰ تير ۱۳۸۱
(July 11, 2002)
☼
º
01:59
× – تعريف ِ فرهنگ از نظر ِ شما چي⁀است؟
– فرهنگ تعريف نمیشود، فرهنگ تعريف میکند، و تعريفاش در خودش است، مثل ِ شعر، مثل ِ الکتریسيته، آثار ِ آنها خبر از آنها میدهد. خدا هم هماينطور. فرهنگ هم هماينطور، هميشه تظاهرهايی از او نشانههايی از او ست، در همه جا هست و در هيچ جا نيست. وقتی که هست تازه حس میکنی که نيست، يعنی بايد فرهنگ داشتهباشی که بدانی فرهنگ نداری، يعنی فرهنگ، درست همآن چيزی است که آدم ِ بافرهنگ در پيْ ِ آن است.
حضور در دايرهی ِ ابدي ِ حجمهای ِ ذهني، حضور در تغيير ِ شکل ِ دنيا و انتقال ِ دنيا، حضور در شدن و در فنا، پس فرهنگ، تظاهری است از آنچه که نيست، تظاهر ِ غيبت است و غيبت از هر آنچه حضور است که خود حضور ِ ديگری است: حضور ِ دوم ِ برتر در دنيا.
تصويری از آنچه که هست فرهنگ نيست، فرهنگی که تعريف میشود شايعهئی از کلمات است، شايعهئی از عبارت که مدام در ميان ِ دهانها مستعمل میشود، در دهان ِ وزير، در دهان ِ ديپلومات... آنقدر که ديگر دارد رمق از دست میدهد. و در اين دستماليشدن گاهی وسيلهی ِ تحميق است و گاهی موجه ِ سانسور، يعنی سوپ ِ جو و سوپاپ ِ شعور.
و فرهنگ، درست همآن چيزی است که نه سوپ میخواهد و نه سوپاپ. هر چيزی فرهنگ ِ خودش را دارد، ظاهر ِ هر چيز تظاهری از فرهنگ ِ آن چيز است: فرهنگ ِ بلد باشيم لبخند بزنيم، فرهنگ ِ بلد باشيم نگاه کنيم، فرهنگ ِ بلد باشيم تشکر کنيم، فرهنگ ِ بلد باشيم تعجب کنيم، فرهنگ ِ ذهن، فرهنگ ِ عضله، فرهنگ ِ وقت... فرهنگ، گاهی پشت ِ شيشهی ِ کتابفروشي ايستادن است، لذت از يک طنز است، طنز ِ سياه است، لای ِ کتاب را باز کردن است، باز بودن است، بودن در هميشه و در اين معني، فرهنگ گاهی رفتن است، در هميشهشدن است، حضور در طبيعت ِ اشيا است، حضور در طبيعت ِ خويش است، همآن چيزی که کوير ِ «دامغان» دارد و خيابانهای ِ «تهران» ندارند. همآن چيزی که چوپانان ِ ما دارند و فوتباليستهای ِ ما ندارند.
يدلاه ِ رويايي
پاسخ به پرسش ِ «غلامعلي ِ سرامي»، روزنامهی ِ «اطلاعات»، ۱۳۵۳
برگرفته از «از سکوی ِ سرخ (مسائل ِ شعر)»، ۱۳۵۷